ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ روان شناس 

اگر مي خواهي ديده شوي

دانه کوچک بود و کسي او را نمي ديد. سال هاي سال گذشته بود و او هنوز همان دانه ي کوچک بود
دانه دلش مي خواست به چشم بيايد اما نمي دانست چگونه. گاهي سوار باد مي شد و از جلوي چشم ها مي گذشت. گاهي خودش را روي زمينه ي روشن برگ ها مي انداخت و گاهي فرياد مي زد و مي گفت: " من هستم ، من اين جا هستم. تماشايم کنيد."
اما هيچ کس جز پرنده هايي که قصد خوردنش را داشتند يا حشره هايي که به چشم آذوقه ي زمستان به او نگاه مي کردند، کسي به او توجه نمي کرد.
دانه خسته بود از اين زندگي ، از اين همه گم بودن و کوچکي خسته بود . يک روز رو به خدا کرد و گفت: « نه، اين رسمش نيست. من به چشم هيچکس نمي آيم. کاشکي کمي بزرگتر، کمي بزرگتر مرا مي آفريدي.»

خدا گفت: "اما عزيز کوچکم! تو بزرگي، بزرگتر از آن چه فکر مي کني. حيف که هيچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادي. رشد ماجرايي است که تو از خودت دريغ کرده اي. راستي يادت باشد تا وقتي که مي خواهي به چشم بيايي، ديده نمي شوي. خودت را از چشم ها پنهان کن تا ديده شوي"
دانه ي کوچک معني حرف هاي خدا را خوب نفهميد اما رفت زير خاک و خودش را پنهان کرد. رفت تا به حرف هاي خدا بيشتر فکر کند.
سالهاي بعد دانه ي کوچک، سپيداري بلند و باشکوه بود که هيچکس نمي توانست نديده اش بگيرد؛ سپيداري که به چشم همه مي آمد.

+ روان شناس 

زندگي را نخواهيم فهميد اگر از همه گل‌هاي سرخ دنيا متنفر باشيم فقط چون در کودکي وقتي خواستيم گل‌سرخي را بچينيم خاري در دستمان فرو رفته است؟

زندگي را نخواهيم فهميد اگر ديگر آرزو کردن و رويا ديدن را از ياد ببريم و جرات زندگي بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشي بسپاريم فقط به اين خاطر که در گذشته يک يا چند تا از آرزوهايمان اجابت نشدند.

زندگي را نخواهيم فهميد اگرعزيزي را براي هميشه ترک کنيم فقط به اين خاطر که در يک لحظه خطايي از او سر زد و حرکت اشتباهي انجام داد.

زندگي را نخواهيم فهميد اگر ديگر درس و مشق را رها کنيم و به سراغ کتاب نرويم فقط چون در يک آزمون نمره خوبي به دست نياورديم و نتوانستيم يک سال قبول شويم.

زندگي را نخواهيم فهميد اگر دست از تلاش و کوشش برداريم فقط به اين دليل که يک بار در زندگي سماجت وپيگيري ما بي‌نتيجه ماند.

زندگي را نخواهيم فهميد اگر همه دست‌هايي را که براي دوستي به سمت ما دراز مي‌شوند، پس بزنيم فقط به اين دليل که يک روز، يک دوست غافل به ما خيانت کرد و از اعتماد ما سوءاستفاده کرد.

زندگي را هرگز نخواهيم فهميد اگر فقط چون يکبار در عشق شکست خورديم ديگر جرات عاشق شدن را از دست بدهيم و از دل‌بستن بهراسيم.

زندگي را نخواهيم فهميد اگر همه شانس‌ها و فرصت‌هاي طلايي همين الان را ناديده بگيريم فقط به اين خاطر که در يک يا چند تا از فرصت‌ها موفق نبوده‌ايم.

زندگي را نخواهيم فهميد اگر از ترس زمين خوردن هرگز قدم در جاده نگذاريم.

فراموش نکنيم که بسياري اوقات در زندگي وقتي به در بسته‌اي مي‌رسيم و يک‌صد کليد در دستمان است، هرگز نبايد انتظار داشته باشيم که کليد در بسته همان کليد اول باشد. شايد مجبور باشيم صبر کنيم و همه صد کليد را امتحان کنيم تا يکي از آنها در را باز کند. گاهي اوقات کليد صدم کليدي است که در را باز مي‌کند و شرط رسيدن به اين کليد امتحان کردن نود‌ و نه کليد ديگر است. يادمان باشد که زندگي را هرگز نخواهيم فهميد اگر کليد صدم را امتحان نکنيم فقط به اين خاطر که نود و نه کليد قبلي جواب ندادند. از روي همين زمين خوردن‌ها و دوباره بلندشدن‌هاست که معناي زندگي فهميده مي‌شود و ما با توانايي‌ها و قدرت‌هاي درون خود بيشتر آشنا مي‌شويم.

+ روان شناس 
از خدا خواستم تا دردهايم را از من بگيرد،خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو بايد از آنها دست بکشي.
از خدا خواستم تا شکيبايي ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکيبايي زاده رنج و سختي است.
شکيبايي بخشيدني نيست، به دست آوردني است.
از خدا خواستم تا خوشي و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوري.
از خدا خواستم تا از رنج هايم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختي ، تو را از دنيا دورتر و دورتر، و به من نزديکتر و نزديکتر مي کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالي بخشد،
خدا گفت: نه!
بايسته آن است که تو خود سر برآوري و ببالي اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوي.
من هر چيزي را که به گمانم در زندگي لذت مي آفريند از خدا خواستم و باز گفت: نه.
من به تو زندگي خواهم داد، تا تو خود از هر چيزي لذتي به کف آري.
از خدا خواستم ياري ام دهد تا ديگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.
و خدا گفت: آه، سرانجام چيزي خواستي تا من اجابت کنم!
+ روان شناس 


سلام.

من به طور اتفاقي وارد اين وب شدم.

من دانشجوي روان شناسي باليني دانشگاه تهرانم البته اهل مهريز يزد.

ناراحت نشيدا.قبل ورودم به اين وب فکر مي کردم چيزاي جالب روان شناسانه دارين ولد ديدم فکرم اشتباه بود.

واقعا حيفه شما روان شناسان آينده ايد يه کم احساس به خرج بدين.اين همه مطالب زيباي روان شناسي وجود داره که مي تونه وبتونو خوشکل کنه.